Wednesday, June 28, 2006

Difference

يکي از صحنه هاي عجيب و زيبايي که در چند روز گذشته ديدم در بازي بين تيمهاي پرتغال و هلند اتفاق افتاد . بازي بسيار پربرخوردي بود و بازيکنان مثل يک ميدان جنگي به قصد کشتن, همديگر را مي زدند و چند کارت زرد و قرمز هم به نمايش عموم درآمد
اما و اما نکته بسيار جالب و مثبتي که در اين بازي به چشم مي خورد حضور بازيکنان اخراجي دو تيم در گوشه اي از زمين بود که تا دقايقي قبل مشغول قلع و قمع يکديگر بودند و اکنون در کنار هم نشسته , و دوستانه با هم صحبت مي کردند, بازي را ميديدند و از تلاش هم تيميهايشان به هيجان مي آمدند.اين زيباترين صحنه اي بود که اين اواخر شاهد بوده ام و واقعا لذت بردم
به ياد بازيهاي مشابه در ايران افتادم که صحنه هايي کاملا متفاوت را به نمايش مي گذاردند و درگيريهاي داخل زمين را به شيوه هايي گوناگون و کاملا زننده به خارج از زمين انتقال ميدادند
تفاوت را مي توان کاملا حس کرد

Wednesday, June 21, 2006

تب دنیا

هرگاه خواستی , در کنارت بود ... هرگاه که خواست , نبودی
به سادگی یادمان می رود آنروز را که آمد برای همنوا شدن در تنهاییهایت
و امروز کنار میزنی اش با آن جمله کلیشه ای خاص , زیرا که سر آمده تنهایی ات
از دنیا با این تب کشنده اش , بیزارم

آمار می خواهید؟؟

جالبست...بسیار جالبست
خوبست اگر انسان قادر باشد کمی ها و کاستیهای خودش را نبیند و به تحلیل کاستیهای دیگران بپردازد
مطلب جالبی در یکی از روزنامه های صبح خواندم که به تحلیل کاستیها در نظام آموزشی فرانسه پرداخته بود و دم از امکانات کم دانشگاه هایشان می زد که چه است و چه... و رسیدم به قسمتی که دود از مغزم برخواست بحث به اینجا رسید که دانشکده نانتر در دانشگاه پاریس خوابگاه مناسبی ندارد...بیست و دو دانشجو از سه دوش, سه توالت , یک ظرفشویی و چند اجاق برقی استفاده می کنند و جایی برای بازی یا تفریح یا تماشای تلویزیون ندارند
دلم به حالشان سوخت ... اما دلم بیشتر به حال خودم و هم خوابگاهی هایم سوخت که چه محیطی را تحمل می کردیم و هیچ روزنامه ای به تحلیل وضع ما که مسلما شرایطی بهتر از بسیاری از خوابگاهها داشتیم نپرداخت.حال بگذارید من آمار بدهم . در خوابگاه تازه ساز
ما( بگذرد که قبلش در چه محیطی سعی مان در ادامه زندگی بود) که ظاهرا سعی شده بود شکل یک خوابگاه ساخته شود و من این افتخار را داشتم که سال آخر مهمانش باشم سه توالت برای شصت نفر , ده دوش برای صد و هشتاد نفر (با توجه به زمان گرما و منطقه شرجی که روزی دو بار هم برای دوش گرفتن کم است همراه با آب گل آلود) و حدود پنج اجاق گاز چهار شعله برای صدو هشتاد نفر منهای زمین تفریحی و یک تلویزیون باز هم برای صدو هشتاد نفر وجود داشت
حیف که آن زمان در مد عکاسی نبودم

Monday, June 19, 2006

نابودگر کوچک

تولید سالانه گلوله در جهان به حدیست که می توان تمام انسانها را توسط آن , دو بار کشت !!ا

براستی اگر قسمت مخرب مغز بشر , فلج بود یا وجود نداشت , اگر این هزینه صرف از بین بردن فقر و گسترش دانش میشد , دنیا چگونه بود ؟
جالبست که آسمانها را کاوش می کنیم برای یافتن موجودات فرا زمینی . که چه ؟ که مازاد گلوله هایمان را پس از انسانها , در مغز آنها خالی کنیم؟

Sunday, June 18, 2006

مغزهای...

نمي دانم تصور برخي از آدمها در مورد برخي ديگر چيست. شايد تصورشان از نجابت اينست که طرف احمق است يا هالو. فکر مي کنند اگر در جايي مسئله تحصيلات مطرح مي شود به معني دارا بودن آن کاغذ پاره ايست که شايد کساني هم که آنرا دارند يکبار هم به آن نظر نيانداخته باشند . کاش کسي بود که در مغز ناقصشان فرو کند که شعور , شخصيت و دانش را نمي توان با پول خريد

Saturday, June 17, 2006

پروازی بدون بال

می خواستم موجی خروشان باشم که هیچ صخره ای را یارای مقاومت در برابرم نباشد
می خواستم بتازم همچون آن اسب سفید رویا هایم در دشتهای بی انتها تا بی نهایت
می خواستم اوج بگیرم فراتر از هر پرنده شکاری تا رسیدن به دورترین ستاره ها
می خواستم فریاد بزنم بلندتر از هر بودنی , قوی تر از هر خواستنی , برنده تر از هر تیغی
می خواستم
می خواستم
و می خواستم
پاهایم را بستند
بالهایم را شکستند
خاموش شدم
و می روم در انزوا
پ.ن: وقتی بنشینی و تا ساعت 2 نیمه شب خبری را تنظیم و تایپ بکنی تا به موقع و به روز از آن استفاده شود , اما بعد از 3 روز خودت ای میل خودت را باز نشده در صندوق دریافت مسئول ... ببینی چه حالی می شوی؟؟ نگویید نیرو کم داریم , بگویید حالش را نداریم

Monday, June 12, 2006

حس

می دانید چه حسی دارد وقتی بر روی صندلی دندان پزشکی نشسته ای و منتظر بی حس شدن دندانت هستی و از پنجره ماشینهای در حال حرکتی که پرچم ایران را حمل می کنند میبینی؟
در این موقع فقط می توان به دندان بینوا و صاحب بینواترش فکر کرد که قرار است با آن مته های اعصاب خرد کن حسابشان رسیده شود
اما بعد از بازی فوتبال می دانید چه حسی می توان داشت؟؟
حسی کاملا بد و خصمانه با احساس نفرت از دو بازیکن پر مدعا

Saturday, June 10, 2006

روز مواجهه

گاهی وقتها زمانی میرسد که باید برگشت و نگاهی به پشت سر انداخت , به مسیری که طی شده , به زندگی و زمانی که رفته و قابل بازگشت نیست .ببینی چه بودی و چه کردی , سهم بودنت بیشتر بوده یا نبودنت. سهم من از زندگی یک جاده خاکیست که گاهی پس از طی مسافتی طولانی , به نقطه آغاز می رسم , ...گاهی کلوخی بر سر راهم ظاهر می شود و مرا با سر بر زمین سرنگون می کند , بر می خیزم , می ایستم , ادامه می دهم ... اما گاهی هم دیگر نمی خواهم بر خیزم
پ.ن: دیشب اتفاق جالبی برایم افتاد.مدت یک ماه است که نم نم کتابی که قسمتی از زندگی یکی از شخصیتهای معروف تاریخ از زبان خودش است را مطالعه می کنم , دورانی که شاید زندگی او را در مسیری کاملا متفاوت قرار می دهد .این کتاب تبدیل به یکی از کتابهای مورد علاقه ام شده است.نمی گویم جه شخصیتی چون در یکی دو جمله نمی توانم در موردش و نگرشم نسبت به این شخصیت توضیح دهم و ممکن است برداشتهای گوناگونی از جانب داری من از او صورت گیرد.اما نکته قابل توجه این بود که درست در شب مواجهه من با دنیا به قسمتی از کتاب رسیدم که او هم سالگرد آنرا در جمعی خاص جشن می گرفت و البته دقیقا تاریخ آن به چهار روز آینده باز می گردد


Thursday, June 01, 2006

Empty Boat

...