Sunday, December 31, 2006

سکوت سرد

ساعت 6:30 صبح ... هوا آنقدر سرد است که سطح خاک مزارع یخ زده و از جوی ها بخار بلند می شود ... حتی ثانیه ای نمی توان شیشه را پایین زد ... کنار اتوبان ایستاده ... در کنارش تعداد زیادی دسته گل که روی هم گذاشته و آتشی که روشن کرده ... صورتش از سرما سرخ شده و با صدایی لرزان در جوابم می گوید دسته ای هزار تومان ... شش سال بیشتر ندارد ... روز کودک ... سازمان جهانی حمایت از کودکان ... خانم هنرپیشه ای که تا توانسته بر سر و صورت مالیده وپا روی پا انداخته و برای تکمیل پز روشنفکری اش خود را نماینده یونیسف معرفی می کند ... دنیا کور است و آن کودک در سکوت سردش خاموش

من و پروفسور

دیگر حالم دارد به هم می خورد ... از بس که مدام نگران تحقیق این پروفسور چینی کره ای ژاپنی کانادایی بودم نفهمیدم این چند وقت چگونه کارهایم را انجام داده ام یا زندگی کرده ام ... هر جا می رفتم یا برگه های مقالات همراهم بود یا لپ تاپ جور نوشته ها و مقالات را میکشید... چه نوشته هایم را قبول کند چه نکند دیگر تحقیقی برایش نخواهم نوشت ... از هر چه ماکرورزوناتور و نانوتکنولوژیست دیگر بیزارم ... امیدوارم اصلاحی از من نخواهد

راستی سال نو میلادی که از امشب آغاز می شود هم مبارک ... امیدوارم سال خوبی باشد در آرامش و صلح

Tuesday, December 26, 2006

Time

وقت ندارم ... کمی زمان اضافه قرض می خواهم

Tuesday, December 19, 2006

دانش فسیلی ما

این چند روز به اندازه تمام عمرم مقاله به زبان انگلیسی خواندم , مقالات نو و تازه از تنور بیرون آمده ... بیدار ماندن تا چهار صبح به دلیل محدودیت زمانی به همراه تب و سرفه و درک مطلب و موضوعی که شاید اسمش را هم تا کنون نشنیده باشی ... ذوق کردن دارد حتی نصف شب در حالیکه پس از خواندن سه چهار باره مقاله و رفرنسهایش موضوع را درک کنی و تصویری از آزمایشها و اثرها در ذهنت پیدا کنی ... واقعا در کار علمیشان فوق العاده اند ... پیشرفتهایشان بی دلیل نیست ... لذتی که از خواندن این مقاله بردم تا کنون تجربه نکرده بودم ... همیشه با خودم کلنجار می رفتم که چرا هیچ مبحثی در رشته تحصیلی ام مرا مجذوب نمی کند...چون نمی دانستم که منابع نو و جدید در اطراف ما وجود دارد مباحث جدیدی که حتی اساتید دانشگاهی ما هم جز معدودی از آن بی اطلاعند. حال می فهمم که هر چه در دانشگاه از کتابها و مطالب فسیل شده به ما آموخته بودند باید جمع کرد و یکجا داخل سطل آشغال ریخت

Friday, December 15, 2006

مقالات کمرشکن

بابا جان نمی خواهی پذیرش بدهی دیگر چرا می فرستی دنبال نخود سیاه ؟ حکایت این سه مقاله تو حکایت آن امتحانهای پایان ترمی بود که می گفتند از 10 سئوال سه تا را انتخاب کنید و پاسخ دهید که هیچگاه هم نمی توانستیم آن سه سئوال را که قابل پاسخ دادن باشد پیدا کنیم ... آخر بشر جان ... ژاپنی ... چینی نمی دانم کجایی هستی خودت فهمیدی چه نوشته ای که حال از من می خواهی تحلیلش کنم یا علت نوشتن آنرا موشکافی کنم و بگویم چقدر مطالب آن جدید است؟ آنهم در این در پیت آباد که کتابها و مقالات هفتاد سال پیش تدریس می شوند ... نمی دانم می دانی یا نه که با این تفاسیر من به این سادگیها از رو نمی روم و تحلیل و به قول خودت قدرت ری سرچی نشانت دهم که حتی دانشجویان دکترایت هم چنین درکی تحویلت نداده باشند

Tuesday, December 12, 2006

تکمیل کمالات

اثر دیروز الان دارد خودش را نشان می دهد ... من مریض شده ام

یک روز گند

عجب روزی بود دیروز ... از صبح زود که دوباره باریدن برف آغاز شده بود روز پر ترافیکی را پیش بینی می کردم اما دیگر نه در هم و بر هم ... صبح طبق معمول باید به کلاس آیلتز می رفتم و توانستم قبل از شروع ترافیک برفی در اتوبان مه آلود از نیایش رد شوم بماند که یک پیکان از رده خارج داشت ما را به آن دنیا می فرستاد ... به کلاس که رسیدم برق آن منطقه قطع بود و کلاس را منحل کردند اینبود که برای اولین بار در طول تاریخ گوشی نازنینم بر روی زمین افتاد و چندین بار مثل توپ بالا و پایین پرید اما ظاهرا که مشکلی پیدا نکرد همان موقع هم برق آمد و برگشتیم سر جایمان ... بعد از کلاس قرار بود با یکی از بچه ها به قسمت آموزشی و فرهنگی بریتیش کنسول برویم برای ثبت نام امتحان آیلتز ... پانصد متر نرفته بودیم که چراغ چک موتور ماشین باز هم برای اولین بار روشن شد و ماشین به پرت پرت افتاد ... یک گوشه ایستادم و روشن خاموشش کردم که مشکل برطرف شد ... باری در ترافیک افتضاح و هوای برفی خودمان را به قلهک رساندیم ... کارمان که تمام شد هنوز از بریتیش کنسول خارج نشده بودیم که از خانه تماس گرفتند و گفتند تا نیم ساعت دیگر خانه باش که سفر اضطراری یک
روزه (نیم روزه ) پیش آمده ... در آن ترافیک لعنتی سر میرداماد با چراغ روشن چک موتور نمی دانم که چطور به خانه رسیدم و ناهار را خورده و نخورده را ه افتادیم و در مه و برف و باران و دیدن یک صحنه تصادف فوق العاده وحشتناک که باز هم عاملش مثل این اواخر تانکرهای سوخت رسانی بوده اند در یک شب بارانی در جاده شمال که راه گلوی بنده را بست تا به الان , به مقصد رسیدیم و روز عجیب من به پایان رسید ... البته در طول راه چندین مورد عکاسی از نور در شب را تجربه کردم که بنا به نظریکی از دوستان , شخصا ترجیح می دهم نام هر چه که با این دوربین می گیرم و بر روی وبلاگ می گذارم عکس نگذارم




یکی از آن تانکرهای لعنتی







Sunday, December 10, 2006

دو نمایشگاه عکس

حسن برگزاری دوره آیلتز بنده در مجاورت گالری ماه مهر اینست که هر از گاهی اگر به موقع برسم می توانم سری به آنجا بزنم و با دوستی با یکی دو نفر از کارمندانش از برنامه های عکاسی مطلع شوم ... این اواخر چندین نمایشگاه عکس برگزار شد که توانستم امروز دو قسمت را ببینم البته در یکی از آنها که مربوط به عکسهای علی ناجیان بود اجازه عکس داده نشد و این کار باید با هماهنگی عکاس صورت می گرفت و مسئول محترم آن قسمت می خواستند اینکار را انجام دهند که من فرصت زیادی برای ماندن نداشتم ... عکسهای جالب و پرمعنایی بودند از محیط خیابانی و یک انسان نیمه عریان که المان ثابت عکسها بود و دید متفاوتی را از زندگی و دغدغه های انسان در زندگی شهری و واماندگی آن به تصویر می کشید (البته این برداشت من بود) که با حال و هوای من سازگاری نداشت ... اما از نمایشگاه دوم و آثار محمود کلاری که در بوفه دنج و آرام گالری برگزار شده بود توانستم عکس بگیرم و واقعا باید بگویم که عکسها فوق العاده بودند و با آنچه که این روزها ذهن مرا در در عکاسی مشغول کرده است و به دنبالش هستم (البته در رویا) مطابقت داشت ... دیدی زیبا و اجتماعی با اجرایی کامل و بی نقص









انعکاس تصویر خودم در یکی از تابلوها
:D

مختصری از بیوگرافی محمود کلاری که چون نور از مقابل در تابلو انعکاس داشت مجبور شدم این زاویه را انتخاب کنم و ثبت از این افتضاحتر امکان نداشت

گوشه دیگری از بوفه

Wednesday, December 06, 2006

مرد کسوف ایران

چند روز پیش خبری تاسف بار و البته بسیار نگران کننده در روزنامه خواندم که باورش برایم بسیار سخت بود اما وقتی در یکی از سایتها هم خواندم که بیشتر از 22 روز است که " حمید جدیری خداشناس " مرد کسوف ایران مفقود شده است بسیار نگران شدم ... من ایشان را که انسانی بسیار متواضع و مهربان هستند در سمینار گذر زهره در دانشگاه صنعتی شریف دیدم و در آن زمان تواضع و فروتنی ایشان برایم بسیار ارزشمند بود . ایشان شخصیتی هستند که در راه علاقه شان به نجوم و ثبت لحظه های شگفت انگیز و مطالعه بر پدیده کسوف ,زندگی و داراییشان را در هر شرایطی وقف سفرهای علمی شان کرده اند و افتخار اولین ایرانی بر جنوبگان را به همراه بابک امین تفرشی در کارنامه پربار علمی شان به ثبت رسانده اند و اکنون این خبر عجیب مفقود شدنشان برایم غیر قابل باور است و با تمام وجود آرزو می کنم که مرد کسوف ایران بزودی و به سلامت به خانواده شان و جامعه نجوم بازگردند

Saturday, December 02, 2006

پاییز برفی

اینهم از تهران امروز با دو ساعت در ترافیک ماندن ... ماشینهای زیادی از شب قبل در اتوبان نیایش مانده بودند و لیز خوردنهای ماشینهای در حرکت هم هیجان و کیف خاصی داشت

:D

اما ...هر چه فکر کردم دیدم نمی توانم از برگهای

زرد بر روی سپیدی برف بی تفاوت بگذرم ... البته فقط موبایل همراهم بود ... ولی این عکسها هم از هیچی بهتر است برای ثبت اولین برف جدی پاییزی

روز جالبی بود