روز مواجهه
گاهی وقتها زمانی میرسد که باید برگشت و نگاهی به پشت سر انداخت , به مسیری که طی شده , به زندگی و زمانی که رفته و قابل بازگشت نیست .ببینی چه بودی و چه کردی , سهم بودنت بیشتر بوده یا نبودنت. سهم من از زندگی یک جاده خاکیست که گاهی پس از طی مسافتی طولانی , به نقطه آغاز می رسم , ...گاهی کلوخی بر سر راهم ظاهر می شود و مرا با سر بر زمین سرنگون می کند , بر می خیزم , می ایستم , ادامه می دهم ... اما گاهی هم دیگر نمی خواهم بر خیزم
پ.ن: دیشب اتفاق جالبی برایم افتاد.مدت یک ماه است که نم نم کتابی که قسمتی از زندگی یکی از شخصیتهای معروف تاریخ از زبان خودش است را مطالعه می کنم , دورانی که شاید زندگی او را در مسیری کاملا متفاوت قرار می دهد .این کتاب تبدیل به یکی از کتابهای مورد علاقه ام شده است.نمی گویم جه شخصیتی چون در یکی دو جمله نمی توانم در موردش و نگرشم نسبت به این شخصیت توضیح دهم و ممکن است برداشتهای گوناگونی از جانب داری من از او صورت گیرد.اما نکته قابل توجه این بود که درست در شب مواجهه من با دنیا به قسمتی از کتاب رسیدم که او هم سالگرد آنرا در جمعی خاص جشن می گرفت و البته دقیقا تاریخ آن به چهار روز آینده باز می گردد

0 Comments:
Post a Comment
<< Home