Tuesday, December 12, 2006

یک روز گند

عجب روزی بود دیروز ... از صبح زود که دوباره باریدن برف آغاز شده بود روز پر ترافیکی را پیش بینی می کردم اما دیگر نه در هم و بر هم ... صبح طبق معمول باید به کلاس آیلتز می رفتم و توانستم قبل از شروع ترافیک برفی در اتوبان مه آلود از نیایش رد شوم بماند که یک پیکان از رده خارج داشت ما را به آن دنیا می فرستاد ... به کلاس که رسیدم برق آن منطقه قطع بود و کلاس را منحل کردند اینبود که برای اولین بار در طول تاریخ گوشی نازنینم بر روی زمین افتاد و چندین بار مثل توپ بالا و پایین پرید اما ظاهرا که مشکلی پیدا نکرد همان موقع هم برق آمد و برگشتیم سر جایمان ... بعد از کلاس قرار بود با یکی از بچه ها به قسمت آموزشی و فرهنگی بریتیش کنسول برویم برای ثبت نام امتحان آیلتز ... پانصد متر نرفته بودیم که چراغ چک موتور ماشین باز هم برای اولین بار روشن شد و ماشین به پرت پرت افتاد ... یک گوشه ایستادم و روشن خاموشش کردم که مشکل برطرف شد ... باری در ترافیک افتضاح و هوای برفی خودمان را به قلهک رساندیم ... کارمان که تمام شد هنوز از بریتیش کنسول خارج نشده بودیم که از خانه تماس گرفتند و گفتند تا نیم ساعت دیگر خانه باش که سفر اضطراری یک
روزه (نیم روزه ) پیش آمده ... در آن ترافیک لعنتی سر میرداماد با چراغ روشن چک موتور نمی دانم که چطور به خانه رسیدم و ناهار را خورده و نخورده را ه افتادیم و در مه و برف و باران و دیدن یک صحنه تصادف فوق العاده وحشتناک که باز هم عاملش مثل این اواخر تانکرهای سوخت رسانی بوده اند در یک شب بارانی در جاده شمال که راه گلوی بنده را بست تا به الان , به مقصد رسیدیم و روز عجیب من به پایان رسید ... البته در طول راه چندین مورد عکاسی از نور در شب را تجربه کردم که بنا به نظریکی از دوستان , شخصا ترجیح می دهم نام هر چه که با این دوربین می گیرم و بر روی وبلاگ می گذارم عکس نگذارم




یکی از آن تانکرهای لعنتی







0 Comments:

Post a Comment

<< Home