Tuesday, June 26, 2007

...

چند روز پيش فرصتي شد تا سري به نمايشگاه نقاشيها و طرح هاي رامبراند در مرکز فرهنگي هنري صبا بزنم ... بر خلاف تصور و توقعم و اخباري که از اين نمايشگاه طي چند ماه گذشته شنيده بودم حتي يک اثر اصل هم نديدم گرچه کسي هم در آنجا پاسخگو نبود ... در اخباري که چند ماه پيش براي برگزاري اين نمايشگاه منتشر شده بود و تماس تلفني که با موسسه صبا داشتم شنيده بودم که چند اثر اصل از نقاشيها و طرح هاي رامبراند به ايران آورده مي شود و به نمايش گذاشته مي شود ... حضار در دو سالن کوچک که بيشتر پوسترهاي بزرگي از نقاشيها به همراه توضيحاتي به انگليسي و فارسي بود و تعدادي طرح هاي کوچک با تکنيک اچينگ* با آثار رامبراند و تحولات آن زمان همراه شدند
در آخر هم دست از پا درازتر به ساختمان مجاور رفتيم که پيش از اين آثار دوسالانه عکس را در آن شاهد بودم و اينبار پذيراي طرحهاي گرافيکي بسياري ازهنرمندان جهان بود ... طرحهايي خلاقانه و زيبا که علاوه بر سالنهاي جانبي در سه طبقه خودنمايي مي کردند... گرچه من به همان طبقه اول رضايت دادم
پ.ن: تکنيک اچينگ تکنيکي بوده که رامبراند در زمينه نقاشي بسيار به کار مي برده بدين صورت که در ابتدا نقاش سطح اثر را با ترکيباتي از موم، رزين و مواد ديگر مي پوشاند مقدمات انجام مراحل بعدي را براي تکميل اثر فراهم مي کندو با اين شيوه تنوعي بي همتا در جلوه هاي ويژه هنر خلق کرده بود


Sunday, June 10, 2007





It's the first day of my LIFE





Friday, June 08, 2007

Horizon

یکی از برنامه هایی که همیشه از دیدنش لذت برده ام سری مستند علمی افق است که در هر برنامه با مسیر تحقیق و کارهای صورت گرفته از یک مسئله علمی همگام می شود و آنچنان بیننده را همراه با تحقیقات دانشمندان به پیش می برد که خود را عضوی از آن دانشمندان می بینیم و تحلیل و دستاوردهای علمی و مسیرشان را به راحتی درک می کنیم. دیروز در یکی دیگر از این مجموعه برنامه و با پرداختن به دنیای سیاهچاله ها ، به فعالیتها و تلاشهای استیفن هاوکینگ پرداخته شد و سختیهایی را که بر سر راه این دانشمند در انتقال دانسته های مغزی اش به دیگران وجود دارد به نمایش در آمد ... می توان در اینجا به مسئله گفتار و نوشتار انسان به عنوان مهمترین بخش ارتباطات انسانی پی برد و چون هاوکینگ بر اثر بیماری نادرش از این توانایی برخوردار نیست روند انتقال دانسته های فراوانش به کندی صورت می پذیرد ... متاسفانه آنچه در این برنامه بر آن تاکید میشد تحلیل قوای اندک باقیمانده هاوکینگ است که روندی نزولی در پیش گرفته ... مسلما اگر این بزرگ دانشمند فیزیک از توانایی جسمانی معمول برخوردار بود شاید انقلابی در عرصه فیزیک و دانش بشری به پا میشد ... یکی از نکات جالبی که در این برنامه به آن پرداخته شد صحبتهای دانشجوی جوانی بود که چند سالی به عنوان کمک و دستیار هاوکینگ شبانه روز در کنارش به سر می برد ... اوعنوان کرد که خواندن یک مقاله ای که هاوکینگ به وی داده بود یک سال و نیم به طول انجامیده و چند ماه هم بر سر درک آن وقت گذاشته... آنها شبانه روز بر روی رد نظریه ای کار می کردند که تاکید داشت اطلاعات در سیاهچاله ها از بین نمی روند و البته با پایه ای ضعیف از ریاضیات آنرا ثابت کرده بودند و نتیجه آن شده بود که هاوکینگ به اشتباه سی ساله اش در مورد این نظریه اعتراف کند ... مسلما اگر روند کار و مشکلات هاوکینگ مانع بزرگی نبود این نظریه زودتر و با پشتوانه قوی تری ارائه میشد ، همانگونه که در برنامه نشان داده میشد انتقال اطلاعات از هاوکینگ به دانشمند جوان به صورت حرف به حرف صورت می پذیرفت ... اما عجب افتخار بزرگیست دستیار چنین ابر دانشمندی بودن ... امیدوارم حداقل افتخار دیدن این دانشمند بزرگ را از نزدیک درتیر ماه
تهران داشته باشم

Wednesday, May 30, 2007

کوهستان سبز

فکر کنم اگر این وضعیت ادامه پیدا کند روی کوههای شمال تهران درخت سبز شود ... گرچه رعد و برقهای امروز کمی ترسناک بودند وساختمان ویلایی تقریبا قدیمی شرکت در کوهپایه با هر غرشی می لرزید اما باران زیبایی بارید و در راه بازگشت از دیدن کوههای شسته شده که احساس کردم از صبح سبز تر شده بودند لذت بردم ... گرچه این لذت در ترافیک و عده ای راننده کم عقل و بخصوص وقتی ماشین گشت پلیس با سرعت وسپر به سپر پشت سرت حرکت کند و حتی جرات نکنی روسری عقب رفته را جلو بکشی تا حد بسیاری فراموش و نابود می شود اما نه کامل ... زیبایی سبزی کوههای پرابهت شمال تهران را با سفر مریخ هم عوض نمی کنم
:D

Wednesday, May 23, 2007

رود زمان

دیروز فرصت اندکی دست داد و بعد از مدتها به یکی از دوستان قدیمی و دانشگاهی و هم خوابگاهی و هم اتاقی ام زنگی زدم و در کمال تعجب شنیدم که دختر یازده ماهه ای دارد که من کاملا بی اطلاع بودم و تازه فهمیدم که حدود دو سال است از حال هم بی خبر بوده ایم و من در این تصور بودم که تنها یکی دو ماه است ... جالبست که وقتی به یاد عقاید فمینیستی دوران دانشگاه افتادیم چیزی برای گفتن نداشتیم جز خنده ... به گفته خودش هنوز گاهی باورش نمی شود که دختری داشته باشد و من در حین خوشحالی و حالتی کاملا سورپرایز شده به این فکر می کردم که زمان چه با سرعت می گذرد و ما را چنان در رویدادهایش غرق می کند که گاهی چشم باز می کنیم و باور موقعیتمان برایمان دشوار می شود ... کاش قادر بودیم قبل از رسیدن رود زمان به دریا و توقف آن جریانش را آرامتر کنیم ... از رسیدن به دریا واهمه ای ندارم و گاهی حتی آرزویش را دارم اما هراسم از رودخانه خروشانیست که اجازه دیدن مناظر اطراف و کاوشش را به من ندهد